رهگذر

شعروغزل

تمامی اشعار من در سایت آوای دل وشعرنو وشعرناب به ثبت رسیده اند

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1398برچسب:,ساعت20:11توسط مینامحمودی | |

سرمایه ی دل

آنچه سرمایه ی دل است خدارا بشناسید

عاشقی ها و صداقت ووفارا بشناسید

فرق اگرهست میان تو وحیوان وجمادات

دل انسانی واین حال وهوارا بشناسید

رازاین خلقت هستی که توهستی مبراز یاد

قصر آمال دل وباغ صفارا بشناسید

کهکشانها به غم عشق تو برپاشده 'اکنون

هدف از ساخت این کاخ وبنارا بشناسید

وقت باریدن باران وبه سرمای زمستان

حال آن کودک ویک سقف نمارا بشناسید

قدراین طبع خدادادبدان شاعرعاشق

مدح ناکس مکن وقدرثنارا بشناسید

+نوشته شده در چهار شنبه 27 اسفند 1393برچسب:,ساعت20:22توسط مینامحمودی | |

اگر گاهی «عظمت در نگاه است، نه در چیزی که بدان می نگرند .» ، آنگونه که برخی گفته اند، گاهی هم زیبایی در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنی ها .

آنکه به چشم «نظام احسن » به همه هستی می نگرد، از این نگاه، خیلی چیزها هم «دیده » می شود، هم «زیبا» دیده می شود، تا چه عینکی بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستی و حوادث بنگریم .

«زیبا بینی » هستی و حیات، هم آرامش روح و وجدان می بخشد، هم صلابت و پایداری و پایمردی می آفریند و هم قدرت تحمل ناگواری ها را می افزاید .

از این نگاه، «عاشورا» همانگونه که زینب کبری (ع) فرمود، جز «زیبایی » نبود .

آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت به این حادثه، بر زبان راند (ما رایت الا جمیلا) (1) ،

 

زیبا بود
ازنگاهت دخت زهرا کربلا زیبا بود
صحنه ی رأس حسین بر نیزه ها زیبا بود
مَشک بردندان گرفتن، دستها از تن جدا
پیش حق زانو زدن، آن با وفا زیبا بود
تیردشمن برتن شش ماهه نوزاد حسین
جان یک نوزاد تقدیم خدا زیبا بود
بازگشتن ازحج وسعی صفا بنهادن
آمدن با لشکری سوی بلا زیبا بود
ازنگاهت دشت خونین ،اسب گریان ،آتش
دیدن آلاله بر دشت رضا زیبا بود
آمدورفت ملائک بوی عشق و بوی خون

جلوه ی عشق خدا در نینوا زیبا بود
آتش ازدستی که بی رحمانه درخیمه زد
هم اسارت هم غریبی شما زیبا بود

آنچه لرزانید پشت خصم دون ملعون

خطبه ات درشام ای دخت ولا زیبا بود

 

 

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393برچسب:,ساعت12:11توسط مینامحمودی | |

دلم یک زورق بی بادبان است

شکسته در دل دریا روان است

به هر موجی بچرخد برسر آب

چنان سرگشتگان هر سو دوان است

بکوبد در همش موج بلاها

اسیر دست دردی بی امان است

بهارش چون که آمد زود پرزد

گرفتارشبیخون خزان است

به هر راهی که قصد رفتنش هست

مقابل درد چون کوهی عیان است

چنان شد زندگانی تلخ بر او

به کامش هم عسل چون شوکران است

+نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت12:18توسط مینامحمودی | |

من همانم که مرا فاصله ها دزدیدند

روح آزاد مراغافله ها دزدیدند

به بهاران که رسیدم رخ گلها پژ مرد

پر پرواز مر ا چلچله ها دزدیدند

دست خونین غمی ثانیه هایم را کشت

شهر آرام مرا ولوله ها دزدیدند

دربیابان بلا راه جنون می رفتم

حُسنِ لیلای مرا قافله ها دزدیدند

زندگی مشق شب ودرس حساب من بود

خط قرمز زده شد باطله هادزدیدند

دیدن ماه رخت مسئله ی عارف بود

روح عرفانی آن مسئله ها دزدیدند

کج که شد راه دلی سوی بتی درخانه

واجباتش همه را نافله ها دزدیدند

زمزم عشق جواب دل هاجردادند

عشق را از قدم هروله هادزدیدند

رنگ خوب رخ تو مشغله ی شاعربود

رنگ از چهره ی آن مشغله ها دزدیدند

بس که دزدان دغل کار قهاری بودند

نام تو از دل واز شاکله ها دزدیدند

+نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت12:11توسط مینامحمودی | |

طرح

روی بوم دلمان طرح جدیدی بکشیم

طرح نابودی زشتی وپلیدی بکشیم

یادیاران سفرکرده ی دربند واسیر

سرهرکوچه ی دل عکس شهیدی بکشیم

گره ازکار فروبسته ی هم بازکنیم

قفل اگر باز نشد طرح کلیدی بکشیم

طرح دریا؛ قله ی کو ه بلندی بربوم

طرح صحرا؛ چمن وسرو رشیدی بکشیم

طرح آن لحظه ی دیداردو چشم نگران

طرح لرزیدن دل ؛ یاس سپیدی بکشیم

آن دلی را که شده از رنج وبلا آزرده

طرح آرامش او سایه ی بیدی بکشیم

چونکه دیدیم غمی کرده دلی افسرده

نقش غم پاک کنیم طرح امیدی بکشیم

+نوشته شده در دو شنبه 2 تير 1393برچسب:,ساعت12:40توسط مینامحمودی | |

جامی شکسته ام من ؛هرچند تکّه پاره

سالم کنی اگرتو؛ خواهی  به یک اشاره

جسمی که ناتوانم ؛روحی که خسته از غم

قلبی که ایستاده  ؛احیاء کن دوباره

از آسمان شادی؛ سهمی به ما ندادند

ای کاش بودامیدی ؛چون چشمک ستاره

میسوزد این دل من ؛از آتش جدایی

پیش آر دست خودرا ؛تاحس کنی شراره

جانم به تنگ آمد ؛از درد ورنج بسیار

گم گشته ام به دریا ؛کی می رسد کناره

 

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت22:13توسط مینامحمودی | |

آزادی

بی تو من هستم ولی یک برده ام

بی تودل از عقده ها پر کرده ام

بی تو درگیر واسیر کینه هام

بی تو شمشادم اگر،پژمرده ام

بی تو من هستم اما «من »نیستم

بی تو از زنجیرها سر خورده ام

بی تو من یعنی بدون هویت

بی تودر بندسکوت افسرده ام

ناامیدم بی تو من از زندگی

می زند نبضم ولی من مرده ام

بی تو از باید نباید خسته ام

از صبوری بی ثمر آزرده ام

بی تو مجبورم به تزویر وریا

بی تو من چوب فلاکت خورده ام

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت23:9توسط مینامحمودی | |

 

رقص ماهی های غم در برکه ی جانم ببین

 

سیل آتش شعله ور در باغ وبستانم ببین

 

خیزو بنگر در بهاری تر زمان عمر من

 

دست ویرانگر خزان دربرگریزانم ببین

 

منکه دردورنج وغم شد مونسم در زندگی

 

سایه ی ترسیده ی از غم گریزانم ببین

 

چونکه پوشاندند بربالای من شولای درد

 

لرزه وپس لرزه هادرکوه ایمانم ببین

 

بعداز آن جوروجفا صبروثباتم بازگشت

 

چشمه های عشق رادر سینه جوشانم ببین

 

درد را کردم عصای دستم و رفتم به پیش

 

همنشین غم شدم باصبر همخوانم ببین

 

گرچه یک خس بیش در میقات با او نیستم

 

پایبندی همچنان بر عهدوپیمانم ببین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:19توسط مینامحمودی | |

"هر انسان بايد 2 زبان را از بَر باشد،
يكي زبان كلمات و ديگري زبان نشانه ها.
اولي را براي ارتباط با ديگران و
دومي براي درك پيام هاي خـــدا"

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت10:15توسط مینامحمودی | |