دزدیدند

رهگذر

شعروغزل

من همانم که مرا فاصله ها دزدیدند

روح آزاد مراغافله ها دزدیدند

به بهاران که رسیدم رخ گلها پژ مرد

پر پرواز مر ا چلچله ها دزدیدند

دست خونین غمی ثانیه هایم را کشت

شهر آرام مرا ولوله ها دزدیدند

دربیابان بلا راه جنون می رفتم

حُسنِ لیلای مرا قافله ها دزدیدند

زندگی مشق شب ودرس حساب من بود

خط قرمز زده شد باطله هادزدیدند

دیدن ماه رخت مسئله ی عارف بود

روح عرفانی آن مسئله ها دزدیدند

کج که شد راه دلی سوی بتی درخانه

واجباتش همه را نافله ها دزدیدند

زمزم عشق جواب دل هاجردادند

عشق را از قدم هروله هادزدیدند

رنگ خوب رخ تو مشغله ی شاعربود

رنگ از چهره ی آن مشغله ها دزدیدند

بس که دزدان دغل کار قهاری بودند

نام تو از دل واز شاکله ها دزدیدند



نظرات شما عزیزان:

باقر الله یاری
ساعت11:10---6 مهر 1393
بس عالی و نغز است این شعر .هر بیت شاه بیتی است

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت12:11توسط مینامحمودی | |