رهگذر

شعروغزل

سرمایه ی دل

آنچه سرمایه ی دل است خدارا بشناسید

عاشقی ها و صداقت ووفارا بشناسید

فرق اگرهست میان تو وحیوان وجمادات

دل انسانی واین حال وهوارا بشناسید

رازاین خلقت هستی که توهستی مبراز یاد

قصر آمال دل وباغ صفارا بشناسید

کهکشانها به غم عشق تو برپاشده 'اکنون

هدف از ساخت این کاخ وبنارا بشناسید

وقت باریدن باران وبه سرمای زمستان

حال آن کودک ویک سقف نمارا بشناسید

قدراین طبع خدادادبدان شاعرعاشق

مدح ناکس مکن وقدرثنارا بشناسید

+نوشته شده در چهار شنبه 27 اسفند 1393برچسب:,ساعت20:22توسط مینامحمودی | |

اگر گاهی «عظمت در نگاه است، نه در چیزی که بدان می نگرند .» ، آنگونه که برخی گفته اند، گاهی هم زیبایی در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنی ها .

آنکه به چشم «نظام احسن » به همه هستی می نگرد، از این نگاه، خیلی چیزها هم «دیده » می شود، هم «زیبا» دیده می شود، تا چه عینکی بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستی و حوادث بنگریم .

«زیبا بینی » هستی و حیات، هم آرامش روح و وجدان می بخشد، هم صلابت و پایداری و پایمردی می آفریند و هم قدرت تحمل ناگواری ها را می افزاید .

از این نگاه، «عاشورا» همانگونه که زینب کبری (ع) فرمود، جز «زیبایی » نبود .

آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت به این حادثه، بر زبان راند (ما رایت الا جمیلا) (1) ،

 

زیبا بود
ازنگاهت دخت زهرا کربلا زیبا بود
صحنه ی رأس حسین بر نیزه ها زیبا بود
مَشک بردندان گرفتن، دستها از تن جدا
پیش حق زانو زدن، آن با وفا زیبا بود
تیردشمن برتن شش ماهه نوزاد حسین
جان یک نوزاد تقدیم خدا زیبا بود
بازگشتن ازحج وسعی صفا بنهادن
آمدن با لشکری سوی بلا زیبا بود
ازنگاهت دشت خونین ،اسب گریان ،آتش
دیدن آلاله بر دشت رضا زیبا بود
آمدورفت ملائک بوی عشق و بوی خون

جلوه ی عشق خدا در نینوا زیبا بود
آتش ازدستی که بی رحمانه درخیمه زد
هم اسارت هم غریبی شما زیبا بود

آنچه لرزانید پشت خصم دون ملعون

خطبه ات درشام ای دخت ولا زیبا بود

 

 

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 10 آبان 1393برچسب:,ساعت12:11توسط مینامحمودی | |

دلم یک زورق بی بادبان است

شکسته در دل دریا روان است

به هر موجی بچرخد برسر آب

چنان سرگشتگان هر سو دوان است

بکوبد در همش موج بلاها

اسیر دست دردی بی امان است

بهارش چون که آمد زود پرزد

گرفتارشبیخون خزان است

به هر راهی که قصد رفتنش هست

مقابل درد چون کوهی عیان است

چنان شد زندگانی تلخ بر او

به کامش هم عسل چون شوکران است

+نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت12:18توسط مینامحمودی | |

من همانم که مرا فاصله ها دزدیدند

روح آزاد مراغافله ها دزدیدند

به بهاران که رسیدم رخ گلها پژ مرد

پر پرواز مر ا چلچله ها دزدیدند

دست خونین غمی ثانیه هایم را کشت

شهر آرام مرا ولوله ها دزدیدند

دربیابان بلا راه جنون می رفتم

حُسنِ لیلای مرا قافله ها دزدیدند

زندگی مشق شب ودرس حساب من بود

خط قرمز زده شد باطله هادزدیدند

دیدن ماه رخت مسئله ی عارف بود

روح عرفانی آن مسئله ها دزدیدند

کج که شد راه دلی سوی بتی درخانه

واجباتش همه را نافله ها دزدیدند

زمزم عشق جواب دل هاجردادند

عشق را از قدم هروله هادزدیدند

رنگ خوب رخ تو مشغله ی شاعربود

رنگ از چهره ی آن مشغله ها دزدیدند

بس که دزدان دغل کار قهاری بودند

نام تو از دل واز شاکله ها دزدیدند

+نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت12:11توسط مینامحمودی | |

طرح

روی بوم دلمان طرح جدیدی بکشیم

طرح نابودی زشتی وپلیدی بکشیم

یادیاران سفرکرده ی دربند واسیر

سرهرکوچه ی دل عکس شهیدی بکشیم

گره ازکار فروبسته ی هم بازکنیم

قفل اگر باز نشد طرح کلیدی بکشیم

طرح دریا؛ قله ی کو ه بلندی بربوم

طرح صحرا؛ چمن وسرو رشیدی بکشیم

طرح آن لحظه ی دیداردو چشم نگران

طرح لرزیدن دل ؛ یاس سپیدی بکشیم

آن دلی را که شده از رنج وبلا آزرده

طرح آرامش او سایه ی بیدی بکشیم

چونکه دیدیم غمی کرده دلی افسرده

نقش غم پاک کنیم طرح امیدی بکشیم

+نوشته شده در دو شنبه 2 تير 1393برچسب:,ساعت12:40توسط مینامحمودی | |

جامی شکسته ام من ؛هرچند تکّه پاره

سالم کنی اگرتو؛ خواهی  به یک اشاره

جسمی که ناتوانم ؛روحی که خسته از غم

قلبی که ایستاده  ؛احیاء کن دوباره

از آسمان شادی؛ سهمی به ما ندادند

ای کاش بودامیدی ؛چون چشمک ستاره

میسوزد این دل من ؛از آتش جدایی

پیش آر دست خودرا ؛تاحس کنی شراره

جانم به تنگ آمد ؛از درد ورنج بسیار

گم گشته ام به دریا ؛کی می رسد کناره

 

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت22:13توسط مینامحمودی | |

آزادی

بی تو من هستم ولی یک برده ام

بی تودل از عقده ها پر کرده ام

بی تو درگیر واسیر کینه هام

بی تو شمشادم اگر،پژمرده ام

بی تو من هستم اما «من »نیستم

بی تو از زنجیرها سر خورده ام

بی تو من یعنی بدون هویت

بی تودر بندسکوت افسرده ام

ناامیدم بی تو من از زندگی

می زند نبضم ولی من مرده ام

بی تو از باید نباید خسته ام

از صبوری بی ثمر آزرده ام

بی تو مجبورم به تزویر وریا

بی تو من چوب فلاکت خورده ام

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت23:9توسط مینامحمودی | |

 

رقص ماهی های غم در برکه ی جانم ببین

 

سیل آتش شعله ور در باغ وبستانم ببین

 

خیزو بنگر در بهاری تر زمان عمر من

 

دست ویرانگر خزان دربرگریزانم ببین

 

منکه دردورنج وغم شد مونسم در زندگی

 

سایه ی ترسیده ی از غم گریزانم ببین

 

چونکه پوشاندند بربالای من شولای درد

 

لرزه وپس لرزه هادرکوه ایمانم ببین

 

بعداز آن جوروجفا صبروثباتم بازگشت

 

چشمه های عشق رادر سینه جوشانم ببین

 

درد را کردم عصای دستم و رفتم به پیش

 

همنشین غم شدم باصبر همخوانم ببین

 

گرچه یک خس بیش در میقات با او نیستم

 

پایبندی همچنان بر عهدوپیمانم ببین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:19توسط مینامحمودی | |

تمامی اشعار من در سایت آوای دل وشعرنو وشعرناب به ثبت رسیده اند

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1398برچسب:,ساعت20:11توسط مینامحمودی | |

"هر انسان بايد 2 زبان را از بَر باشد،
يكي زبان كلمات و ديگري زبان نشانه ها.
اولي را براي ارتباط با ديگران و
دومي براي درك پيام هاي خـــدا"

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت10:15توسط مینامحمودی | |

درخیالش دخترک نقشه ی خانه میکشید

روی دیوارش هم عکسی عاشقانه میکشید

آرزوهایش ،یکی ،دوتا،سه تا، هی میشمرد

درحیاطش باغچه ای از جوانه میکشید

فارغ از سفره ی خالی از غذاونان خود

روی میزی شمع وشامی شاعرانه میکشید

گرچه رنج ودرد سهمش بودوفقر وبی کسی

اوبرای زندگی صدها بهانه میکشید

چونکه میدید اوپدر رابر بساطی از فریب

در دلش داغی که چون آتش زبانه می کشید

این پدر بر باد داد ودود کرد این زندگی

 پیش چشم دخترک آتش به خانه میکشید

+نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:59توسط مینامحمودی | |

جنگ ها ومرزها

 

من از بیگانگی بیزارم امروز

زخواب بردگی بیدارم امروز

اسیرم من به دام جنگ خواهان

زمین خونین شد از کشتارم امروز

من آن کودک که در جنگ وتباهی

گرسنه هستم وبیمارم امروز

من از جغرافیای هرجدایی

دراین دنیای تنگ وتارم امروز

خداوند آفریده  همگنان را

چرا پس اینچنین من!! زارم امروز؟

چنان در جنگ بی مقداروخوارم

که حتی کم زیک مردارم امروز

منم  آن کودک آزرده ی قرن

که از بیگانگی سربارم امروز

وانسانی که در قرن سیاهی

اسیر وحشت پیکارم امروز

تورا نشناسم وبا تو بجنگم

مگربا تو چه جنگی دارم امروز؟

خداوندا تو آزاد آفریدیم

اسیردام سیم وخارم امروز

چنان با این قفس خوکرده ام من

 که خود آزاد می پندارم امروز

حقیقت حد و مرزی کی شناسد

حقیقت گر شود بازارم امروز

چنان درگیرهستم با تباهی

که فارغ از دل و دلدارم امروز

وجودم پرشده از نفرت جنگ

و دشمن با همه دیوارم امروز

ولی در بند هرگز من نمانم

که آزادی شده است افکارم امروز

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:59توسط مینامحمودی | |

 

تودیگر نیستی باران ولی هست

چوچشمه جوشش چشمان ولی هست

به سوگت وه چه غمگین است مادر

پدر را تکیه بر ایمان ولی هست

اگردریادلی ازبین مارفت

به خاکش چشمه ی جوشان ولی هست

سرت بالا گرفتی وه چه مظلوم

مزارت مفخر انسان ولی هست

چه باک ار خون پاکت بر زمین ریخت

که خونت در رگ ایران ولی هست

توبگذشتی زجان ایران بماند

ویادت در دل یاران ولی هست

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,ساعت18:4توسط مینامحمودی | |

جان دمادم

ای نور دم صبح منم قطره ی شبنم

تا بیدن تو روح من وشادیم آن دم

با شب پره از نور جمال توکه گویم

انکار کند نور تو را؛ نور دو عالم

دنیای خفاشان همه دنیای سیاهی است

لبریز تباهی شده غاری پر ماتم

باور نکند آنچه که پژواک ندارد

محدود کند هستی خود را به کمِ کم

بی شوق وصالت نشود دل به جهان داد

ای بسته به نامت دل و ای جان دمادم

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:13توسط مینامحمودی | |

خود باخته

غم هم اکنون خنجرش را آخته

بردل وجان وروانم تاخته

رنج لختی غافل از جانم نشد

پرچمش را دائمن افراخته

جان پس از عمری نشد تسلیم او

عاقبت جان هم سپرانداخته

رنج باغم دست در یک کاسه داشت

کور میخواند او مرا نشناخته

ما در این بازی که طاس انداختیم

من دوشش آورده ام او باخته

من در این بازی ؛نه؛ تنها نیستم

چون خدا با من هم اکنون ساخته

پشت گرمم من به یاری های او

من که نیستم پیش غم خود باخته

 

+نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:48توسط مینامحمودی | |

ما با آدمها تصادفی برخورد نمیکنیم هرکس به دلیلی سر راه ما قرار میگیرد

+نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:14توسط مینامحمودی | |

از عشق

فریاد وفغان از عشق ای داد وامان از عشق

درمان ورهیدن را ای کاش توان از عشق

زیبا بکند زندان ؛بر یوسف  زندانی

گاهی شکند دل را گاهی فیضان از عشق

گه سینه پراز غوغا گاهی به لب آرد جان

جانی شده بیچاره  دادش بستان ازعشق

گه دل چویکی برکه گاهی چویکی دریا

گاهی بکند طوفان ؛دل پر هیجان از عشق

گه جوش بیاید جان چون آب که برآتش

ای دادو امان از عشق  جان درغلیان از عشق

 آرام دهد جان را گه زیروزبر سازد

گه زلزله می آید در روح وروان از عشق

دراوج جوانی گاه چون پیر کند مارا

 پیرانه سری گاهی گردد چو جوان از عشق

گه گاه زمستانی گردد چوبهار ازعشق

گه گاه بهارانی گردد چوخزان از عشق

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:26توسط مینامحمودی | |

درد

دلم دریای موّاج ملال است

زبانم از بیان درد لال است

چو می خواهم که داد از دل برآرم

برای داد اینجا کی مجال است؟

زبان گفتنم اشک است وآهم

دو چشمم چشمه ی پاک و زلال ست

چوآهویی به دام شیر دردم

تپشهای دلم سوی زوال است

منم آن باغ پاییزی که دیگر

بهاری گشتنم امری محال است

شکسته پر منم مینای خسته

که پروازم سر بام خیال است

+نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت9:22توسط مینامحمودی | |

حجله

با یاد رُخت دل را چون حجله بیارایم

هرچیز بجز یادت چون هرز بپیرایم

یک دم نشوم آزدازفکروخیال تو

دردام خیال تو مستند غزلهایم

دردی که به من دادی هرگز نشوددرمان

چیزی که تو میخواهی بردیده پذیرایم

من باز صبوری را هم پیشه ی خود سازم

هرچندکه با این درد چون غرقه به دریایم

درعالم آفاقت چون سیرکنم هرجا

گویی که به روی تو مشغول تماشایم

هرجزء از این هستی چون میل کمالش هست

من هم چوهمه هستی ره سوی تو پیمایم

ای نوراهورایی وای جلوه ی یکتایی

بنگرتو مرا یارا سرشارتمنَایم

 

v

+نوشته شده در پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,ساعت22:15توسط مینامحمودی | |

aهرگزنرود از یاد

 آن دلبرهر جایی هرگزنرود از دل

وآن شیوه ی رعنایی هرگزنرود از دل

ازروزازل عشقش آجین شده با دلها

آن مطلق زیبایی هرگز نرود از دل

از هرم نگاه او چون کوره بسوزددل

واین آتش موسایی،هرگزنرود از دل

بارفتن جان ودل از من توچه می پرسی

آن باغ تماشایی هرگز نرود از دل

حلاج انا الحق گفت پس رفت به دار عشق

بارفتن دلهایی هرگز نرود از دل

هرجزء از این هستی چون میل کمالش داد

این میل سویدایی  هرگزنرود از دل

هرحمد که حامدگفت جزحمد رخ او نیست

زین کثرت زیبایی هرگز نرود از دل

اجزاء جهان سویش گشتند روان ا وشد

  مقصد، که به تنهایی هرگز نرود از دل

ازعهد الستم اودر خاطر ویادم ماند

این مقصدرویایی هرگز نرود از دل

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,ساعت16:43توسط مینامحمودی | |

آه دلا

غمزده ای فسرده ای آه دلا چه خسته ای

هم نفس قفس تویی تار زهم گسسته ای

راز فلک شنیده ای بس که به شب نخفته ای

از همه کس بریده ای مرغک پر شکسته ای

چشم سحرکه دیده تو؛رازدلت شنیده او

منتظری که شب رود خیره به شب نشسته ای

گنج نهان من تویی خمره ی پر جواهری

آه دلاگرفته ای چون در قفل وبسته ای

شب همه شب تو با غمی همره آه وناله ای

پند تو داده ام ولی دست زغم نشسته ای

خیره شدی سحر دمد دست دعا گرفته ای

آه دلا شکسته ای آه دلاشکسته ای

 

+نوشته شده در شنبه 15 مهر 1391برچسب:,ساعت21:19توسط مینامحمودی | |

من تورا جان جهان ؛بادل وجان حس کردم

من ترا از تپش قلب زمان حس کردم

منکه در قطره ی شبنم رخ تومیبینم

بازاز بارش چشم نگران حس کردم

حکم تو در همه جاساری وجاری دیدم

باز در سلطه ی قانون نهان حس کردم

مهرتودررگ هستی همه جادرکاراست

باز از الفت اجزاء جهان حس کردم

دست دادم به کسی ؛هم به تو دادم دستم

بازازپاسخ توراز عیان حس کردم

+نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت18:6توسط مینامحمودی | |

 

 

یادتو

دوری زتو را این دل من تاب ندارد

بی یاد تو یک ثانیه ی ناب ندارد

بی یاد تو شاید گذرد روز وشبی هم

آن روز وشبم ارزش یک خواب ندارد

ای نور درخشان شب و راه دل من

چون نور درخشان تو مهتاب ندارد

مهتاب که سهل است به هنگام طلوعت

خورشید جهان جلوه ی شب تاب ندارد

زیبا بشود چون شنود نام تورا آب

این است نشانی زتو؛ جز آب ندارد

دیشب به فلک گوش که دادم بشنیدم

می گفت که از عشق تو اوخواب ندارد

 




+نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت22:54توسط مینامحمودی | |

صبح آغاز

مجال تنگ پروازم بگو؛کی میرسد آخر

شنا در موج ناسازم بگو کی می رسد آخر

بگو صبرم به سرآمد دلم تنگ است وپر تشویش

سکوت سخت آوازم بگو کی می رسد آخر

خدارا ساعتی بنشین کنارم حس کن این دردم

دگرآن ساز دمسازم بگو کی می رسد آخر

دلم شاکی خودم نالان وپا زنجیر غمها شد

رهایی از غم رازم بگو کی می رسد آخر

برانم قایقی تا دور تا آن مرز نا پیدا

طلوع صبح آغازم بگو کی می رسد آخر

شکایتها به دل دارم که درد آرد دل هر سنگ

مگرآن دلنواسازم بگو کی میرسد آخر

نگاهت هم برفت از دست وتنهایی بشد حاکم

نگاهت ماه طنّازم بگو کی می رسد آخر

 

+نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:31توسط مینامحمودی | |

آنکس که ترا یافته آرام بگیرد

چون صیدکه آرام به یک دام بگیرد

هم همدم وهم مونس وغمخوار توباشی

نام توبرد از دل خود کام بگیرد

راضی نکند وعده ی فردای تو او را

ازیاد تو از عشق تو الهام بگیرد

از هررگ هستی چوشود نام تو جاری

با جان ودلش پاسخ ابهام بگیرد

اندیشه کند پاک به یادت همه اوقات

واز دست تواز هر صفتت جام بگیرد

گرسخت گرفته است براو دور زمانه

با تکیه به نامت همه انجام بگیرد

بی مهر رخت خاک وخسی بیش نباشد

بامهر تو انسانیتش نام بگیرد

 

 

+نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:20توسط مینامحمودی | |

دست رحمت

بیا با نگا هی تو این شب سحر کن

بیا لحظه ای هم ازین جا گذر کن

بیا ور به راهت شمیم بها ران

ا زین آ سمان تیر گی رابه در کن

بگیراز د ل من حکو مت ز غم ها

شبی دردلم انقلابی دگر کن

اگر تو بیایی غمم چاره گردد

جداریشه از ساقه اش با تبر کن

مذاقم شده تلخ از طعم دنیا

بیاو تو تلخی به کامم شکر کن

ببین زندگانی که زندان من شد

بیاسرنوشتم تو زیروزبرکن

به مهرت به قولت ببندم دلم را

تو ای دست رحمت زغیبت حذر کن

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:غیبت ,ساعت11:3توسط مینامحمودی | |

 

 

ای یار کجایی که به دیدار بیایم

فارغ شوم ازهر کس وهرکاربیایم

هردر بزنم تاکه شوم لایق دیدار

هرچند که افسرده وبیمار؛بیایم

ازسربپردعادت خوابیدن وخوردن

هشیار-نه چون خفته-که بیداربیایم

ازعاقبت کارنپرسم که چگونه است

گرسربرود هم به سردار؛ بیایم

برسربکشم چادر عشقت همه عمرم

بی خود زخود ومست ؛نه هشیار بیایم

من چشم ببندم که نبینم همگان را

راهم بدهی زود به دربار بیایم

درراکه ببندی تو به رویم کنم اصرار

ازپنجره یا از سر دیوار بیایم

درپیش اگرکوه واگر دشت وبیابان

باشد من سرگشته ی بس زار بیایم

 

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:29توسط مینامحمودی | |

سرای سالمندان

درآن آیینه ی پیرشکسته

نگاهش پرزحسرت روح خسته

خودم را دیدم وفردای خودرا

غمی از حسرتش بردل نشسته

زدل آهی کشید ازدرددنیا

ازآن دلگیر جا ی تنگ وبسته

 مگر این غیر فرداهای من بود.؟

به او گفتم بگوید از گذشته

ولی جز آه او چیزی  ندیدم

دردل را به روی غیر بسته

سکوتش سخت سنگین بودوگویا

به عکس قاب کهنه خیره گشته

چروک دست وپیشانیش میگفت

امید از زنده بودن هم گسسته

خداوندا چگونه زیست باید؟

که درپایان نباشم دل شکسته

عبور ما چه سان باشد از این راه؟

رها از بند غم باشیم ورسته

 

+نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:49توسط مینامحمودی | |

حال دل

خداونداچه حالست این که من دارم                   

 گهی غافل زاطرافم گه هشیارم

گهی غمگین غمگینم گهی شاداب                   

  گهی در خواب هم گویی که بیدارم

گهی روشن ضمیر من زانوارت                  

   گهی گویی زتاریکی شب تارم

دلم گاهی لبا لب از امیدی است                     

  گهی نومید نومیداست دل زارم

گهی شاکی زبیماری وتقدیرم                         

 زمانی سجده ی شکرش به جا آرم

گهی ترسان زخوف آتش قهرم                     

  گهی یارب به دل مشتاق دیدارم

گهی خاموش وسردم همچوخاکستر                 

 گهی  چون شعله ی سوزنده ی نارم

گه از پرواز  پروانه شوم نالان                  

   گهی چون سنگ بی درکم چو دیوارم

گهی حیران حیرانم پشیمانم                        

  و سرگردان به دور خود چو پرگارم

خداوندا  مرا توخود ثباتی ده                      

  کزین حالم چو اعدامی سر دارم

 

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:54توسط مینامحمودی | |

 

پنهان شده در بوی گلی فصل بهاران

ای مهر توشدتعبیه در قطره ی باران

شد زنده دوباره گل وریحان وشقایق

هر قطره ی باران شد مسیحای گیاهان

همراه نسیمی گل نشکفته ی باغی

مادام صفای چمن وجوی کناران

ای جلوه ی رویت رخ گلهای بهاری

در محشرگل راز رخت گشته نمایان

هرچند که تازه است نسیم خوش اسفند

یا خیس شدن زیر عبور تر باران

غافل زتوام خسته ی تکرار زمانه

از صفر به صفر این سفر خاکی انسان

یارب به دل سوخته ی من نظری کن

باران به کویر دل من باز بباران

شدتیره دلم بس که شده غرق تمننا

بر چشم ودلم بارقه ی نور بتابان

تو حسن ختامی به زمستان دل من

یاد تو بهار دل من اوج زمستان

هرگاه گشایم به سخن لب توهمانی

 

 

پژواک صدایم که نشیند به دل وجان


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:نسیم - اسفند,ساعت20:2توسط مینامحمودی | |

خسوف روزگار

شاد باش ای دل که غم را رانده ام

شب برو خورشیدرا من خوانده ام

آنکه آغوشم کشید باشد امید

آمده پیشم بماند بانوید

گرچه پاییز است اما دل بهار

باامیدم شد هوای لاله زار

بعدازاین دیده مرا یاری کند

هم زبان هم گوش همکاری کند

ناامیدی رابرانم من زدل

سوی کعبه میرود این آب وگل

زنگ در را می زنم تم باز کن

قصه را این بار تو آغاز کن

روح من چون موم دردستان توست

جان من تشنه ی آن بستان تست

گوش را فرمان بده تا نشنود

وین قدمها را بگو تا بشکند

گو زبان الکن شود بی نام تو

گو به چشمم باشدادردام تو

گلستانی بشکفد از نام تو

دانه ها باغند با ارشاد تو

تو به جانها بذر مهر افشانده ای

خاک آنرا نور خود تابانده ای

من خطاهایم رسیده آسمان

سوی تو میآیم ای مولای جان

تودر توبه به رویم باز کن

تو مرا با عرشیان دمساز کن

نیستم اگر لایق با همرهان

بنده ات را تو بده راهی نشان

ای تمام آیه هایت نور ناب

برخسوف روزگارم تو بتاب

 

+نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت1:41توسط مینامحمودی | |

جهان از نظر من

زیبایی ناب است جهان از نظر من

آیات کتاب است جهان از نظر من

ای دل بشنو از لب بلبل تو نواها

آوای ربابست جهان از نظرمن

گر در پی امروز حسابی وکتابی است

تمرین حساب است جهان از نظر من

حقا که نپاید همه دارایی دنیا

رویای حباب است جهان از نظر من

این دل شده حیران وچو بیگانه در این جا

یک کهنه کتابست جهان از نظر من

غفلت کده ای است جهان بی در وپیکر

لالایی خواب است جهان از نظر من

مرداب روان است ویکی چشمه ی اندوه

دیرینه سراب است جهان از نظر من

گر پاکی آب است نهان در کف دریا

کف بر سر آب است جهان در نظر من

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت16:52توسط مینامحمودی | |

رفت فرصتها زدستم دیر شد

دست من خالی زهر تدبیر شد

ناگهان دیده گشودم بر جهان

جان من درگیر یک تقدیر شد

گرچه راهم سنگلاخ وپر خطر

پای دل از غفلتم زنجیر شد

از همه دنیای پر رنگ ولعاب

سهم این دل ناله ی شبگیر شد

مثل بوتیمارهستم مرغ غم

ناله ام با آه بی تاثیر شد

 

+نوشته شده در جمعه 13 آبان 1390برچسب:,ساعت21:37توسط مینامحمودی | |

حک کرده ام نام تو را د رگوشه ی پنهان دل

جایی که می بیند فقط آن گوشه را جانان دل

دل آب وجارو کرده ام آماده ی دیدار تو

شوازکرم ای نازنین تو ساعتی مهمان دل

هرروز وهر شب پا بنه بر فرش دل بر چشم دل

افزون نمابامقدمت گنجینه ی ایمان دل

چون تو بیایی میرود ابر سیاه غم کنار

چتری بگیرم بر سرت از این همه باران دل

بی تو بمیرد این دلم نومیدو تاریک وتباه

باتو چراغانی کنم سرتاسر ایوان دل

نام تو آید بر زبان رو میشود گنج نهان

چین دلم در دست تو ای شاه وای خاقان دل

 

+نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,ساعت12:27توسط مینامحمودی | |

به دل گفته بودم که دریا بماند*     

 

نه راکد چو مرداب یک جا بماند

 

که بی رنگ وروشن چوآب زلال

 

چوآیینه ی آسمان ها بماند

 

به سنگی ترک برندارد چو تنگی

 

که صندوق اسرار دنیا بماند

 

به زندان اگر سردرآردچو یوسف

 

ولی همچنان پاک وزیبا بماند

 

اگر نیست دل چودریا مصفا

 

کمک کن خدایا که دریا بماند

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,ساعت10:6توسط مینامحمودی | |

انتظا ر

من همین جا صبر کردم در کنار این قطار

گرچه من مینای صبرم خسته ام از انتظا ر

تابیایی کاسه ی صبرم به سر خواهد رسید

تاببینم روی ماهت بیقرارم بیقرار

من نمیدانم که هستی یاکجایی نازنین

گشته چشمم تیره از تاریکی این روزگار

یک طرف ظلم وستم سویی تباهی وفساد

چشم دنیا کور شداز این همه دود وغبار

گوش عالم منتظر تا بشنود پیغام نو

این جهان گر تو نباشی هیچ دارد اعتبار؟

می رسد مرگم ندیدم برکشد این روزگار

پرده از روی چوماهت ای سرآغاز بهار

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,ساعت9:48توسط مینامحمودی | |