رهگذر

شعروغزل

جان دمادم

ای نور دم صبح منم قطره ی شبنم

تا بیدن تو روح من وشادیم آن دم

با شب پره از نور جمال توکه گویم

انکار کند نور تو را؛ نور دو عالم

دنیای خفاشان همه دنیای سیاهی است

لبریز تباهی شده غاری پر ماتم

باور نکند آنچه که پژواک ندارد

محدود کند هستی خود را به کمِ کم

بی شوق وصالت نشود دل به جهان داد

ای بسته به نامت دل و ای جان دمادم

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:13توسط مینامحمودی | |

خود باخته

غم هم اکنون خنجرش را آخته

بردل وجان وروانم تاخته

رنج لختی غافل از جانم نشد

پرچمش را دائمن افراخته

جان پس از عمری نشد تسلیم او

عاقبت جان هم سپرانداخته

رنج باغم دست در یک کاسه داشت

کور میخواند او مرا نشناخته

ما در این بازی که طاس انداختیم

من دوشش آورده ام او باخته

من در این بازی ؛نه؛ تنها نیستم

چون خدا با من هم اکنون ساخته

پشت گرمم من به یاری های او

من که نیستم پیش غم خود باخته

 

+نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:48توسط مینامحمودی | |